سفری به حریم الهی

قطاری که به مقصد حریم الهی میرفت،در ایستگاه دنیا توقف کرد و حکیمی رو به جهان کرد و گفت: "مقصد ما حریم الهی است.کیست که با ما سفر کند؟...کیست که رنج و عشق را با هم از ما بخواهد؟...کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن...؟"

...قرن ها گذشت،اما از میان تمام انسانها جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند.از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم میشد،قطار میگذشت و سبک میشد.زیرا سبک باری قانون راه خداست.

قطاری که به مقصد حریم الهی میرفت به ایستگاه بهشت رسیدحکیم  گفت:"اینجا بهشت است،مسافران بهشتی پیاده شوند...اما اینجا آخرین ایستگاه نیست."!!!!

مسافرانی که پیاده شدند،بهشتی شدند اما اندکی باز هم ماندند.قطار دوباره به راه افتاد و آنگاه ندایی از عرش آمد و گفت: "درود بر شما راز الهی همین است....،کسانیکه پروردگار را میخواهند حتی در ایستگاه بهشت هم پیاده نخواهند شد."

خدایی باشید

حدیث پند آموز:خدای متعال به حضرت داوود (ع)فرمود:

ای داوود اگر روی گردانان ،چگونگی انتظارم برای آنان و مداراهایی که با آنان کرده ام و همچنین اشتیاق مرا برای ترگ گناهانشان می دانستند،بدون شک از شوق آمدنبه سوی من می مردندو «پند پند» وجودشان از محبت من از هم می گسست.


 


یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ

  یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ

    یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ

   حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ

*زندگیتون به زیبایی دنیای الهی و پاکی چشمه ی زمزم...عیدنوروز  مبارک.

حکایت زن و خدا

روزی روزگاری زنی در کلبه­ ای کوچک زندگی می­کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می­کرد و با او به راز و نیاز می­پرداخت.. روزی خداوند پس از سال­ها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه­ اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست!
نایت اسکین
چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد! زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباس­های مندرس و پاره­اش پشت در ایستاده بود، کسی آنجا نبود! زن نگاهی غضب­آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست.

دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست!
نایت اسکین
ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد. زن با امیدواری بیشتری در را باز کرد. اما این بار هم فقط پسر بچه­ای پشت در بود. پسرک لباس کهنه ­ای به تن داشت، بدن نحیفش از سرما می­لرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود. صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه می­کرد! زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید.

و دوباره منتظر خداوند شد.
نایت اسکین
خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه زن به صدا درآمد. زن پیش رفت و در را باز کرد...
پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود، پشت در بود. پاهای پیرزن تحمل نگه­داشتن بدن نحیفش را نداشت. و دستانش از فرط پیری به لرزش درآمده بود. زن که از این همه انتظار خسته شده بود، این بار نیز در را به روی پیرزن بست!
شب هنگام زن دوباره با خداوند صحبت کرد و از او گلایه کرد که چرا به وعده­اش عمل نکرده است!؟
نایت اسکین
آنگاه خداوند پاسخ گفت:
ـ من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه­ات راه ندادی!

پاسخ امام علی(ع) به هفت سوال


یکي از دانشمندان يهودي از حضرت علي (ع) پرسيد: من از فاصله ی هفتاد فرسخی به حضور شما آمده ام، هفت سئوال از شما بپرسم .و جواب آنها را مي خواهم. فرمودند: بپرسيد اگرچه هفتاد باشد 

حضرت علی علیه السلام فرمود:آن چه می خواهی بپرس.
او هفت سئوال خود را چنین مطرح کرد:

چه چیز بزرگتر از آسمان ها است؟
چه چیز وسیع تر از زمین ها است؟
چه شخصی ضعیف تر از یتیم می باشد؟
چه چیز داغ تر و سوزنده تر از آتش است؟
چه چیز سردتر از زَمهریر است؟
چه چیز بی نیازتر از دریای پهناور است؟
چه چیز سخت تر از سنگ است؟


امام علی علیه السلام در پاسخ سئوالات فوق فرمودند:


بزرگتر از آسمان«بهتان» و تهمت زدن به انسان پاک است.
وسیعتر از زمین،«حق» است.
ضعیفتر از یتیم، نمّامی و سخن چینی است(که دلیل ضعف نمّام) می باشد.
داغتر و سوزنده تر از آتش،«حرص» است.
سردتر از زَمهریر، دست نیاز به سوی بخیل دراز کردن است.
بی نیازتر از دریا، انسان قانع(او اهل قناعت) است.
سخت از سنگ،قلب کافر می باشد.

 

منبع: لئالی الاخبار، ج 5 ، ص 245

روایتی تکان دهنده

یک روز مرحوم آیت الله میرزا احمد مجتهدی تهرانی که خدا ایشان را غریق رحمت واسعه ی خویش نماید ؛ با حالی خاص به بیان یک روایتی پرداختند که احساس کردم جگرم جلا و صفا پیدا کرد.

ایشان فرمودند : روزی فردی آمد خدمت امام معصوم ( امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام که تردید از بنده می باشد ) و به ایشان عرض کرد :


اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود ؟امام در پاسخ به وی فرمودند :
خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.
آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟
امام مجدد فرمودند : خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا اورا اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه ، کفاره ی گناهانش شود .


آن مرد گفت : اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره ی گناهان دوست ما باشد .
آن مرد گفت : اگر  دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!


امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود .آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرمایدبازهم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت : و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
امام فرمودند

به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد .